جدول جو
جدول جو

معنی صاحب سریر - جستجوی لغت در جدول جو

صاحب سریر
صاحب تخت پادشاهی، پادشاه
تصویری از صاحب سریر
تصویر صاحب سریر
فرهنگ فارسی عمید
صاحب سریر
(حِ سَ)
پادشاه. خداوند تخت:
گروهیش خوانند صاحب سریر
ولایت ستان بلکه آفاق گیر.
نظامی.
سریری (؟) ز گفتار صاحب سریر
بدان داستان گشت فرمان پذیر.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صاحب برید
تصویر صاحب برید
فرستندۀ پیک و قاصد، کسی که وقایع یک شهر را می نوشت و به وسیلۀ پیک برای پادشاه می فرستاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاحب سر
تصویر صاحب سر
محرم اسرار، رازدار، رازنگهدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاحب اسرار
تصویر صاحب اسرار
حافظ اسرار، نگهدار سر، رازدار
فرهنگ فارسی عمید
(حِ بِ / حِ سِرر)
رازدار. رازنگهدار. محرم اسرار: در مجلس شراب به ابوالفتح حامی که صاحب سرّ وی بود بگفت... (تاریخ بیهقی ص 320).
سریر عرش را نعلین او تاج
امین وحی و صاحب سرّ معراج.
نظامی.
صاحب سری عزیزی صدزبان
گر بدی آنجا بدادی صلحشان.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(حِ خَ / خِ)
نیکوکار
لغت نامه دهخدا
(حِ اَ)
رازدار. نگاهدار سر:
صف نشینان نیکخواه و پیشکاران باادب
دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(حِ بَ)
آنکه ارسال برید سوی سلطان کند اعلام واقعات بلد را. آنکه وقایع روزانه برای سلطان نویسد. فرستندۀ رسول. آنکه پیکان او فرستد. (مهذب الاسماء). آنکه برید ارسال کند برای اعلام آنچه در بلد واقع شده است و صحابت برید در قدیم منصبی بزرگ بوده است که الاّن آن را بالیوز و روزنامه نگار گویند. (حاشیۀ ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 356) : ملک ترک گفت: رواست که ملک هرمز پسرعمه من است و من پسرخال وی، اکنون من حق وی نشناختم او حق من بشناسد. پس صاحب برید لشکر هرمز برفت و هرمز را خبر بگفت. (ترجمه طبری). و قضاه و صاحب بریدانی که اخبار انهاء میکنند اختیارکردۀ حضرت ما باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 74). پس خیلتاش را قتلغتکین بهشتی و مشرف و صاحب برید گرد همه سرایها برآوردند. (تاریخ بیهقی ص 119). و گفت عبیداﷲ زین پیش چه شغل داشت ؟ گفتم صاحب بریدی سرخس، و بوالفتح صاحب بریدی تخارستان. گفت: بازگرد. بونصر بازگشت و دیگر روز چون امیر بار داد همگان ایستاده بودیم امیر آواز داد عبیداﷲ از صف پیش آمد، امیرگفت به دیوان رسالت میباشی ؟ گفت: میباشم. گفت: چه شغلی داشتی به روزگار گذشته ؟ گفت صاحب بریدی سرخس. گفت همان شغل به تو ارزانی داشتیم. (تاریخ بیهقی ص 140). و این عبیداﷲ به روزگار وزارت وی صاحب برید بلخ بود، و کاری باحشمت داشت. (تاریخ بیهقی ص 153). و عمال و صاحب بریدان را زهره نبود که حال وی بتمامی بازنمایند. (تاریخ بیهقی ص 229). و در این تابستان بوالقاسم علی نوکی صاحب برید غزنین از خواجه بونصر مشکان درخواست تا فرزندان وی را به دیوان رسالت آورد. (تاریخ بیهقی ص 273). دبیر و نیکوخط شد و صاحب بریدی غزنین یافت و در میان چند شغلها دیگر فرمودند او را چون صاحب بریدی لشکر. (تاریخ بیهقی ص 274). و صاحب بریدی نامزدمیشود از معتمدان ما تا او را تمکین تمام باشد. (تاریخ بیهقی ص 283). آن را بیاورد، بستدم و بگشادم نامۀ صاحب برید ما بود برادر بوالفتح حاتمی. (تاریخ بیهقی ص 323). خوارزمشاه بنده را بخواند و گفت تو در صاحب بریدی شاهد حال بودی چنانکه رفت انهی کن... (تاریخ بیهقی ص 324). و صاحب برید جز به مراد و املاء ایشان چیزی نمی تواند نبشت. (تاریخ بیهقی ص 324). گفت بعاجل الحال جواب نامۀ صاحب برید باز باید نبشت. (تاریخ بیهقی ص 325). بهمه حالها این روزها نامۀ صاحب برید دررسد. (تاریخ بیهقی ص 326). امیر گفت موجه این است کدام کس رود. بونصر گفت امیرک بیهقی را صاحب برید بلخ بفرستیم. (تاریخ بیهقی ص 344). و صاحب برید و خازن نامزد شد و خلعت وی راست کردند و ابوالحسن کرخی ندیم را خازنی و ابوالحسن حبشی را صاحب بریدی... نامزد کرد. (تاریخ بیهقی ص 344). و امیرک بیهقی صاحب برید را باآن لشکر به صاحب بریدی نامزد کردند. (تاریخ بیهقی ص 347). امیرک رفته بود از جهت فروگرفتن بوعبداﷲ به بلخ و صاحب بریدی به روزگار محنت خواجه، و خواجه همه روزه فرصت می جست از این سفر که به بخارا بود از وی صورتها نگاشت و استادیها کرد تا صاحب بریدی از وی بازستدند. (تاریخ بیهقی ص 362). نامۀ صاحب بریدی رسید که اینجا تاش فراش حشمتی بزرگ نهاده است. (تاریخ بیهقی ص 362). نامۀ صاحب برید ری رسیده بود که ترکمانان بهیچ حال آرام نمی گیرند. (تاریخ بیهقی ص 404). و فقیه بوبکر مبشر را صاحب دیوان رسالت نامزد کرد تا به صاحب بریدی با لشکر برفت. (تاریخ بیهقی ص 411). و بوالفضل جمحی به آخر روزگار سوری به نشابور رفت به صاحب بریدی به فرمان سلطان مسعود. (تاریخ بیهقی ص 421). و من که صاحب بریدم به جای خویش بداشته اند و خدمت ایشان میکنم. (تاریخ بیهقی ص 429). و ایشان را یاری داد تا دست سپیدجامگان دراز گشت و غلبه کردند، صاحب برید به خلیفه خبر فرستاد و خلیفه مهدی بود. (تاریخ بخارا ص 10). گفتا صاحب بریدی که اخبار درست و راست انهاء کند. (کلیله و دمنه). ابونصر عتبی که صاحب برید نیشابور بود حکایت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 75). ابوالعباس صاحب برید بود به مرو. (ترجمه تاریخ یمینی ص 356)
لغت نامه دهخدا
(حِ بِ رَ)
لقب صاحب بن عباد است:
گفتند مردمان که نیابند مردمان
در هیچ فضل صاحب ری را نظیر و یار.
فرخی.
صاحب ری از حشم زیبد تو را وقت هنر
حاتم طی از خدم زیبد تو را وقت سخا.
عبدالواسع جبلی.
رجوع به صاحب بن عباد شود
لغت نامه دهخدا
(حِ سِرْ ری)
رازداری. محرمیت اسرار:
به دامن پاکی دین پرورانت
به صاحب سرّی پیغمبرانت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
سالار برد پیک سالار گزارشگر رئیس پیکان که مامور اعلام وقایع شهر بسلطان بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب ستر
تصویر صاحب ستر
پرده دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب خیر
تصویر صاحب خیر
نیکو کار دهشمند آن که کار خیر کند نیکوکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب اسرار
تصویر صاحب اسرار
رازدار، نگاهدار سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب سر
تصویر صاحب سر
راز بان راز نگهدار سر نگهدار محرم اسرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب سری
تصویر صاحب سری
محرمیت راز، راز داری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب برید
تصویر صاحب برید
((~. بَ))
فرستنده پیک و قاصد، کسی که وقایع هر جایی را که در آن بوده می نوشت و برای پادشاه می فرستاد
فرهنگ فارسی معین